اگر
درختی
مرا به خوتاب
می دید . در هر ایستاه
دور بیابانی ، سایبانی داشتم
سبز تر از خواب های جوانسالی نسیم
دریغا که درختان خواب نمی بینند . و تاری
که انگشتان مه در شاخ و برگشان می تند . خوابگیر
گشوده ای است که هیچ شکاری به دام نخواهد انداخت .
سهم من نیز در پایان هر روز برگ زردی است که بر شانه ام
غروب
م
ی
ک
ند
شعر کانکریت از عباس صفاری